حس های ممنوعه ۶

+نمیخوای که بمیری؟ برو بپوش

صحبت میکرد
اره ولی چشاش تکون نمیخورد چشاش موضوع اصلی داستان بود دوباره سرشو به ظرف دوخت قاشقشو برداشت فکر میکرد با حرفش دیگه دختر باید بدونه باید بره بدون هیچ اعتراضی اون لباسو بپوشه اما صدای ضعیف دختر دوباره به صدا در اومد

-ولی مال بقیه بلنده میشه مال منم مثل اونا باشه تو این لباس ها راحت نیستم

قاشق تو هوا موند چشمای سرده پسر به خشم تبدیل شد قاشق و تو هوا ول کرد و محکم به میزو ظرف خورد دختر ترسید اروم پا شد
- غزل خداحافظیمو خوندم

که جونگکوک با محکمی صندلی رو به عقب هل داد این دفعه ات واقعا پرید از ترس

اروم به سمت دختر راه رفت سرش پایین بود دختر همونجا خشکش

زده بود چهره عصبی مرد اروم به سمت چشمای دختر ترسیده دوخته شد که فاصلشون بسیار کم شده بود صورت ات با سینه جونگکوک به دلیل قد بلندی مرد فقط دوسانت فاصله داشت دختر که تازه به خودش اومده بود اروم سرشو بالا آورد و خواست کمی عقب بره که مرد بازوی دخترو گرفت نه با ارومی بلکه با عصبانیت تموم صورت عصبیشو خم کرد تا چهرش مقابل چهره دختر باشه و دختر از درد اهی خفیف کشید جونگکوک با عصبانیت و چشای سرخ محکم کلمات و توی صورت دختر کوبید

+چطور جرعت میکنی زنیکه هرزه رو حرف من حرف بزنی

از داد بلند مرد دختر صورتشو جمع کرد برای درد دستش و چشاشو از ترس بست کم کم چشای مرد سرد شد دستشو اروم ول کرد با سردی کامل صندلی رو از زمین برداشت و دوباره نشست .....
دیدگاه ها (۸)

حس ممنوعه ۵

حس های ممنوعه ۴

حس های ممنوعه🍷🥂۶

حس های ممنوعه🍷🥂۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط